ازدواج جن باانسان(میرزائی) ازدواج جن باانسان(میرزائی)
وبسایت رسمی سلطان صدا09176234226شمارهٔ مدیر_خوانندهٔ هرمزگانی09176097371
تاريخ : یک شنبه 2 آبان 1395
نويسنده : مرتضی میرزایی

سلطان مرتضی میرزائی

رابطه جنسی انسان و جن قوی ترین دلیل بر امکان شی، وقوع آن در خارج است. علمای شیعه و نیز دیگر علماء در کتابهای خود وقوع رابطه جنسی بین انسان و جن را نوشته اند. علامه مجلسی (رحمة الله) می نویسد: زنی به نام فاطمه بنت نعمان نجاریه می گوید: من رفیقی از طایفه جن داشتم، ایشان هر موقع بر من وارد می شد، به عمل زنا مشغول می شدیم. روزی آمد و بالای دیوار نشست و جلو نیامد. من پرسیدم: چرا نزدیک نمی آیی؟ گفت: امروز از طرف خداوند پیامبری در جزیره عربستان مبعوث شده که زنا را حرام می داند.(33) همین خبر عیناً با همین الفاظ در کتاب حیاة الحیوان الکبری، ج 1، ص 294 (باب الجیم و جن)تألیف محقق سنی، کمال الدین محمد بن موسی الدمیری، موجود است. جاحظ، یکی از علمای بزرگ اهل سنت می گوید: به نظر محققین، آمیزش بین جن و انسان واقع شده است، زیرا خداوند می فرماید: و شارکهم فی الاموال والاولاد.(34) لم یطمئهن انس قبلهم ولا جان.(35) حال اگر جن با انسان چنین رابطه ای نداشتند، در این دو آیه نمی آمد. باز می بینیم هر موقع مردی مصروع (مبتلا به صرع) می گردد، طرف او زنی از جن است که در اثر عشق و علاقه ای که بر آن مرد داشته، او را مصروع کرده است و نیز هر گاه زن مصروعه شود، عاملش مردی از جن است که به او عشق ورزیده، بوییده و بوسیده تا او را به این حال انداخته است. اگر غیر از معاشقه و استلذاذ بود، مرد انسانی مصروع مرد جن می گردید و زن انسان مصروعه زن جن می شد، در حالی که چنین نیست.(36) حجاج بن یوسف و شیطان در بحار الانوار و تفسیر صافی آمده است که از امام جعفر صادق (علیه السلام) نقل شده که: پرسیدند چگونه می توان شناخت که شیطان در نطفه انسان شرکت کرده است یا خیر؟ فرمود: بحبنا و بغضنا فمن احبنا کان نطفة البعد و من ابغضنا کان نطفة الشیطان. یعنی، چنین چیزی به دوستی ما و به دشمنی با ما (اهل بیت)معلوم می شود، هر که ما را دوست می دارد، نطفه پدرش است و هر که با ما دشمن است نطفه شیطان است. مجلسی (ره)در سماء العالم بحار، نقل کرده از عیاشی که حضرت باقر (علیه السلام) فرمود: کان الحجاج ابن الشیطان. یعنی، حجاج پسر شیطان بود. بعد فرمود: یوسف ثقفی نزد مادر حجاج آمد و درخواست مجامعت کرد، همسرش گفت: نو که همین حالا پیش من بودی و مجامعت نمودی! یوسف دیگر چیزی نگفت. فامسک عنها، فولدت الحجاج یعنی از جماع خودداری کرد تا بعد از مدتی حجاج متولد شد. از این خبر معلوم می شود که شیطان به صورت یوسف ثقفی متشکل شده و نزد مادر حجاج آمده و با او مجامعت کرده به همین جهت کمال عداوت را به سادات و فرزندان پیامبر داشت.(37) درخواست ازدواج جن از انسان حجة الاسلام آقا سید محمد ابراهیم حسینی (صدر)نقل فرمودند که: من در سال 1374 در روستای کرزان از توابع تو یسرکان منبر می رفتم. روز تاسوعا بود. با میزبان خود آقای محمود افشاری، برای گردش به صحرا رفتیم. پدری با دو فرزندش را دیدیم که لوبیا قرمز می کاشتند. بعد از سلام و احوال پرسی، سخن از توجه خداوند بزرگ به بندگان و معجزه ائمه اطهار (علیه السلام) به میان آمد. آقای کریم کرزانی داستان جالبی را برای ما نقل کرد که: یکی از بچه ها به نام عباس، فردی است بسیار متدید و دقیق در تکلیف شرعی که با مادر و همسر خود زندگی می کند. روزی از محل کار خود خارج شده، به سوی منزل می رود. در بین راه صدای دختری به گوشش می رسد که ایشان را با نام صدا می زند. وقتی که برمی گردد، دختری زیبا با قیافه بسیار دلفریبی را مشاهده می کند. آن دختر اظهار می کند: عباس من عاشق تو شدم و در خواست ازدواج با تو را دارم. عباس با شنیدن این کلام در حالی که از اتهام مردم هم هراسان است که در کوچه با چنین دختری مشغول صحبت گردیده، گفت: من همسر و مادری در تحت تکفل خود دارم و هیچ گونه توانایی اداره دو همسر و مادر را ندارم. او اظهار می کند که از شما توقع مخارج و غیره را ندارم، بلکه نیازهای مادی شما را هم هر چه باشد برطرف خواهم کرد. عباس می گوید چون نمی خواستم در جایی که مردم متوجه بودند با او صحبت کنم، تا مبادا آبرویم خدشه دار شود، لذا بی اعتنایی کرده و به سوی منزل روانه شدم. وقتی به منزل رسیدم دیدم جلوتر از من آمده و در منزل نشسته. گفتم: من تا امروز اصلاً تو را ندیده ام تو چطور ندیده عاشق من شده ای؟ گفت: من از طایفه جن هستم، انسان نیستم ولی چکنم، عاشق و دلباخته تو شده ام، از تو تقاضای ازدواج دارم و تمام زندگی ترا تضمین می کنم که با خوشی زندگی کنی. عباس می گوید او هر چه اصرار می کرد، من مخالفت می کردم تا اینکه گفت: عباس، من می روم، تو تا فردا با مادر و همسرت مشورت کن. در همین حال مادر و همسرم که نشسته بودند، گفتند: عباس گویی تو با کسی صحبت می کنی، ما که غیر از تو کسی نمی بینیم، من جریان را شرح دادم، مادرم گفت: عباس، جن زده نشده باشی؟ آن روز گذشت، فردا من طبق معمول به دکان رفته، مشغول کار شدم و در وقت همیشگی به خانه برگشتم، وقتی که وارد شدم دیدم باز آن دختر نشسته و منتظر است. بعد از سلام و جواب گفت: عباس! با مادر و همسرت مشورت کردی؟ گفتم: دیروز من به تو گفتم من نیازی به ازدواج دوم ندارم و خواهش می کنم که دست از من بردار. او گفت: من در عشق تو بی قرارم و می سوزم، استدعا دارم با من ازدواج کنی و همین طور اصرار می کرد. گفتم: خلاصم کن من ابداً به ازدواج دوم تن نخواهم داد، باز دیدم رهایم نمی کند، ناچار برای خلاصی خود سیلی محکمی به صورتش زدم. نگاهی به من کرد و گفت: اگر من چنین سیلی به تو بزنم زنده نخواهی ماند. در همین حال وقتی که از من مأیوس شد، یک سیلی به من زد و دیگر نفهمیدم جریان چه شد، وقتی که مادر و همسرم می بینند من نقش زمین شدم. مرا به پزشک می رسانند. ولی چون کاملاً لال شده بودم، از معالجه من ناامید می شوند. عباس مدت مدیدی با همین حال که قادر به سخن نبود، زندگی می کند تا اینکه روزی آرزو می کند که به زیارت ثامن الائمه نائل آید و این آرزو را با اشاره، به نزدیکان خود می فهماند. مادر و همسر و برادری که در تهران زندگی می کرد به همراه عباس به مشهد مقدس عازم می شوند و در مسافر خانه ای ساکن می شوند. یک هفته، هر روز به زیارت مشرف می شوند، لکن نتیجه نمی گیرند، تا روزی در منزل مشغول تهیه غذا بودند و عباس هم خوابیده بود، می بینند در خواب حرکت می کند و حرف می زند و مرتب می گوید: آقاجان آقاجان برادرش صدا می زند که عباس با چه کسی صحبت می کنی؟ یک مرتبه صدای عباس بلند می شود که آقا رفت، چرا نگذاشتید من با ایشان بروم و شروع به گریه کرده، گفت: در خواب جایی را دیدم که بسیار خوش آب و هوا بود و تمام ساکنین آنجا سید بودند و در بین آنها دو آقای بزرگوار تشریف داشتند که هر دو نزد من آمدند و فرمودند ما آمده ایم شفای تو را از خداوند تقاضا کنیم. سؤال کردم: این جماعت کیستند؟ فرمودند همه اینها سیدند و بعد من از یکی از آن افراد سؤال کردم، این دو بزرگوار کیستند؟ گفت: امام رضا (علیه السلام) و امام زمان عجل الله تعالی فرجه. در همین حال یک کمربند پارچه ای به من دادند که نصف آن را هم مردم پاره پاره کرده، بردند و نصف آن مانده است. آن دو بزرگوار می خواستند تشریف ببرند، من هم می خواستم با آنها بروم، استغاثه کردم، شما بیدارم کردید، و از همان دقیقه عباس شفای کامل خود را دریافت.

 

برای مشاهدهٔ کل سایت لطفا کادر (سلطان صدابندر)راکه دربالای صفحهٔ سایت قرارداردکلیک کنید باتشکرمیرزائی




|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0
موضوعات مرتبط: داستانهای واقعی , حقیقت جنیان , ,
برچسب‌ها: ازدواج جن وانسان , جن , رابطهٔ جن وانسان ,
مطالب مرتبط با اين پست
مي توانيد ديدگاه خود را بنويسيد


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه:








آخرين مطالب
1111111111 11111111111
سلام
سلام

سلطان هستم از اینکه قدم بر دیده ما نهادید از شما کمال تشکر را دارم.

ارسال پیامک به سلطان
باتشکر از بازدیدشما،با ما در شبکه های اجنمایی نیز همراه شوید

/
وبسایت رسمی سلطان صدا،خوانندهٔ بندرعباسی /مرتضی میرزائی

بستن عکس